شیدای تو
در خیالت بماند که من شیدای تو ام
زنده ام به نفسی که در هوای تو ام
من مسکین محتاجم ، گوشه ی چشمی بنما
معتکف درگاهت ، من گدای تو ام
خرامان می روی هر صبح و شام،در ره قدمت
صد جان گر باشد مرا ، من فدای تو ام
تیر عشقت به دلم ، ز کمان ابروی توست
با دل خونین ، باز محتاج لبخند رضای تو ام
پنهان نتوانم کرد ، ملامتم نکن به طعن
فاش گویم راز دل ، عاشق پنهان و پیدای تو ام
به تیر ملامت اگر تن رنجور مرا زخم زنی
به قیمت لحظه ای دیدار ، خواهان این جفای تو ام
عرض و حال عاجزانه ام را گستاخی مپندار
که تو بنده نوازی و من خاک پای توام.