سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلم

به یادآن مردراننده

    نظر

+درکنارخیابان باریکی درجمع آشناها دریک صف طولانی ایستاده ایم. من به یکی ازعمارتهای این خیابان که خانمهاباچادرهای مشکی

دورآن حلقه زده ونشسته اند خیره شده ام. صوت دلنشین قرائت قرآن ازبلندگوی ته خیابان مرابه فکرفرومیبرد. دستی به موهای

پریشانم ازبادمی کشم. نگاه که می کنم آنجاصحنه های زندگیست چه پرشور وشیرین. .........

دربعدازظهریکی ازروزهای آخرین ماه پاییزازماشین خط شهر که پیاده میشویم به جاده خاکی وباریکی که درجلوی رویمان به قدمهای

کوچک ماخیرمقدم میگوید میزنیم. من برادروپسرعمویم اگرچه بااین جاده دوست وآشناییم درآن راه میرویم بازی میکنیم  می خوانیم

و..... میدانیم اومارابه خانه میرساند. امااکنون انگیزه ی ما درآغوش جاده: می دانیم آن مرد راننده باپیکاب شورلت آبی رنگش ازراه

خواهدرسید. برای همین است که هرازچندگاهی نیم نگاهی به پیچ ردشده می اندازیم. پیکاب اوهمچون خودش چالاک است.

ماآماده ایم به کنارمان که رسید فوری روی سپهرعقب ان بپریم تا تعریف وتمجیدش راازخودمان بشنویم.

جاده مارابه یک سرازیری کم شیب رسانده است .ازوسط دره که ردمی شویم درابتدای سربالایی  صدای ماشینی شنیده می شود

برادرم می گوید:کاش ماشین او باشد.حالا هرسه نفرمان ایستاده ایم وبه پشت سرخیره شده ایم.وقتی شورلت پیکاب آبی رنگ

ازشیب سرازیری جاده نمایان میشود چقدرخوشحال می شویم.خیلی زوددر دو طرف جاده آماده می ایستیم.اودربدو رسیدن به ما

سررابیرون می آوردوباصدای بلندمی گوید:بانیش ترمزمن زود روی سپر ماشین بپرید.مادوان دوان چندقدمی پشت ماشین می دویم

ودرنهایت روی سپر جامیگیریم.من سمت راننده روی سپرعقب ایستاده ام .پیکاب باسرعت ازسربالایی بالامی کشد.راننده سرش را

ازپنجره بیرون می آوردوکمی بلند می گوید:حالادیگه وقتشه رضایتش بامن توفکرمباش.نزدیک خانه که ازروی سپر پایین می پریم صدای

اوهنوزدرگوشم است که می گوید:خواستگاری یادت نره؟ دستم رابرای خداحافظی بالابرده ام که باصدای صلوات حضاررشته

افکارم پاره می شود...برای شادی روح عزیزتازه سفرکرده فاتحمه الصلوات.........اواکنون درعمارت تازه ی خودپیکاب شورلت آبی

رنگش راپارک نموده تاهمچنان آن مرد راننده باشد.         روحش شاد


دردفراق

    نظر

+هرشبم دراین خانه که خالی جای توست        گریه های بیصدایم درفصل گل برای توست

ناله وشکوه ی دل درسینه ای لبریززغم           هربهارعمرمن تاابد افسرده درعزای توست

 

آنکه چون نسیم ازشب این خانه گذشت         مهربان آمدوجان دادو صمیمانه گذشت

آتش افروزدل ماشد وبا توسن عشق              تا فراسوی گل شعله چوپروانه گذشت

 

         گوشه ی چشمی

تسبیح توگویم شب و روز گوشه ی چشمی بنما

درخیال هوای توبویم شب و روز گوشه ی چشمی بنما

این دل بیمارمن صحتی گر بایدش

کان ومکان توجویم گوشه ی چشمی بنما


توکه

توکه

وقتی گل خنده برلبانت می شکفد طراوت صبح بهارداری

من مسرورازهوای توکه لطف وصفابیشمارداری

درخنکای نسیم مقدمت پنجره ی دلم رابازکرده ام

نرمی قدمهایت را حس می کنم باخودآرامش وقرارداری

درعصرتلاطم دل مشغولیهای زمانه نشان ازامید

همه توای که دراین میانه نقش هزارداری

آشناهمه آرزوی خوددرره وصال یارنهاده است

تمناداردبه نیم نگاهی ازتو که چشم بیدارداری

قنبرقلاوندی  آشنا 


خواهی آمد

ت تو سوار بر مرکبی از جنس نور خواهی آمد

 بس دلگیرم به درمان این دل مهجور خواهی آمد

 بر لوح دل می کشم هزار نقشه در انتظار

 به امید صبحی که دلدار من ، از سفر دور خواهی آمد

 هزار غم بنهفته در دلم ، که ریشه زده ز هجران تو

 آخر شود غم هجرانم به شادی و شور ، خواهی آمد

 وعده ی دیدار تو ، به جان من آمیخته است

 هر روز در صف تمنای توام ، در اوج حضور خواهی آمد

 جمال تو را وصف نتوانم کرد به چشم سر

 مه و خورشید محو تماشای هنگام ظهور ، خواهی آمد

 خانه چراغان کرده آشنا در ره قدمت

 تو بهترین معنای جشن و سرور ، خواهی آمد

 #قنبر قلاوندی«آشنا»


پنجره

درقاب چشمانم پنجره اولی تراست          دیداو ازچشم من بیناتر است

نویدصبح راپنجره به اهل خانه میدهد         هرسحرباپنجره دردیده ام آشناتراست

پنجره بی پرده وآشکارمی گویدسخن         پیام پنجره ازرسانه هاهمه رساتراست

پنجره درسینه داردرازگل میخک وشمعدانی          نجوای اوبامادران ازسرگل نجواتراست

فروردین وامردادومهرگان راپنجره تصویرکرد             قاب سال باپنجره درچشم من زیباتراست

گرمی آفتاب ولذت نسیم راپنجره داده به من          تاشناسم آنهمه نادیده که باپنجره پیداتراست

بروآشناپنجره ی خانه ی دلت رابگشا           رمزعشق خواندنش باچشم دل خواناتراست

 

قنبرقلاوندی (آشنا)